مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یـاس سپـیـدی بوی خاکـستر گرفته آتـش ز هُـرم شعـلههـای در گـرفته هر روز فـضّه دانه دانه میشمارد آلالـههـایی را که از بـسـتـر گـرفته با شـانـهای در دستهای نـاتـوانش امشب گره از موی یک دختر گرفته تـا نـیـمـۀ نـیـلـوفـریاش را نـبـیـنـد پیش علی، در خانه چادر سر گرفته درد مـدام اسـتخـوانهـای شـکـسـته تـاب و تـوان یـاس را دیگـر گرفته آه از چهـل نامرد و آه از ضربۀ پـا در بین شعله یک فـرشته پر گرفته حالا حسن با یاد داغ کوچهای تنگ در کـنج خـانه روضۀ مـادر گـرفته زهرا شهـید را حـیـدر پشت در شد مهتاب چشمان سحر را پاک میکرد دست قضا چشم قَدَر را پاک میکرد در ظلـمت شب مـرد تـنهای قـبـیـله با اشک خود روی گُهَر را پاک میکرد از جـسم یـاس نـیـلیاش ردّ عـبـورِ جامانده از چندین نفر را پاک میکرد تا داغ او کـمـتر شود شایـد خـداوند از ذهن او یاد پسر را پاک میکرد ای کاش بال قاصدک ها چیده میشد یا بوم دنیا این خبر را پاک میکرد: مردی که در از قـلعۀ خـیـبر گرفته حالا رد خون روی در را پاک میکرد زهرا شهـید را حـیـدر پشت در شد |